کد مطلب:276392 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

قضای حوائج مؤمنین
مطالبی كه بر این معنی دلالت داشت، گذشت و در نداهای آن حضرت مطالبی خواهد آمد و در این جا به بیان دو واقعه اكتفا می كنیم:

واقعه اوّل: آن كه برای این بنده گناه كار محمدتقی موسوی اصفهانی - مؤلّف كتاب - واقع شد، این كه:

سه سال پیش از تألیف كتاب، قرض های زیادی برعهده ام جمع شد، پس در یكی از شب های ماه رمضان به آن حضرت و پدرانش علیهم السلام متوسل شدم و حاجتم را ذكر كردم و بعد از طلوع آفتاب كه از مسجد مراجعت نمودم و خوابیدم، آن حضرت در خواب به من فرمود: قدری باید صبر كنی تا از مال دوستان خاصّ خود بگیریم و به تو برسانیم. خوشحال و مسرور از خواب بیدار شدم و شكر خدای را بجای آوردم و چون مدّت كوتاهی گذشت، یكی از برادران كه او را به صلاح و خوبی می شناختم و از وی نسیم دل انگیز می شنیدم به نزد من آمد و مبلغی داد و گفت: این از سهم امام علیه السلام است. پس خیلی مسرور گشتم و با خود گفتم: «هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقّاً»؛ [1] این تعبیر خواب پیشین من است كه خداوند آن را به حقیقت رسانید.

ای برادران دینی! شما را سفارش می كنم كه: حوائج خودتان را بر آن حضرت عرضه كنید، هرچند كه هیچ امری بر وی پوشیده نیست. چنان كه در كافی از حضرت امام صادق علیه السلام روایت آمده كه فرمود: امام در شكم مادر می شنود و چون متولد شود بین دو شانه اش نوشته شده: «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ



[ صفحه 226]



العَلِیمُ»؛ [2] و سخن [وعده] پروردگارت به درستی و عدل به انجام رسیده است، كلمات او را دگرگون كننده ای نیست و او شنوای داناست. و هنگامی كه امر [امامت] به او واگذار می شود خداوند عمودی از نور برای او قرار می دهد كه به وسیله آن، آنچه اهل هر شهر انجام می دهند، ببیند. [3] .

و در كتاب جنة المأوی به نقل از كشف المحجّه از شیخ كلینی نقل كرده كه: در كتاب الوسائل از شخصی كه نامش را برده چنین آورده است: به حضرت ابوالحسن علیه السلام نوشتم: شخصی مایل است حاجات خصوصی و اسراری را با امام خویش در میان گذارد همان گونه كه دوست دارد با پروردگارش بازگوید؟ آن حضرت در جواب نوشت: اگر حاجتی داشتی پس لب هایت را به شكل گفتن آن حركت بده كه همانا جواب به تو خواهد رسید. [4] .

می گویم: اخبار در این باره بسیار است كه هر كس بخواهد به مظانّ آن ها مراجعه كند.

واقعه دوم: در جنة المأوی تألیف عالم جلیل حاج میرزا حسین نوری - كه خداوند بر نورش بیفزاید - چنین آمده:

در ماه جمادی الاولی سال هزار و دویست و نود و نه، مردی به نام «آقا محمد مهدی» به كاظمین آمد. وی از ساكنین بندر ملومین - یكی از بنادر ماچین و ممالك برمه كه هم اكنون در تصرّف و استعمار انگلیس است - بود، كه از كلكته پایتخت هند تا آن جا از راه دریا با كشتی های دودی شش روز راه است، پدرش اهل شیراز است ولی او در بندر یاد شده متولد و پرورش یافته است، سه سال پیش از تاریخ مزبور به بیماری سختی مبتلا شده بود كه پس از بهبودی لال و كر مانده بود، برای شفا یافتن به زیارت امامان عراق علیهم السلام توسل جست و به كاظمین نزد فامیل هایش كه از تجّار معروف بودند آمد و بیست روز آن جا منزل كرد تا این كه آب رود بالا آمده یك كشتی دودی عازم سامراء شد، بستگانش او را به كنار كشتی آوردند و به مسافرانی كه اهل بغداد و كربلا بودند، سپردند و خواهش كردند كه از



[ صفحه 227]



او مراقبت و مواظبت نمایند و كارهای او را انجام دهند، و نیز به بعضی از مجاورین سامراء نوشتند كه در امور او توجّه كنند.

هنگامی كه به آن سرزمین پاك و مقدّس وارد شد، بعد از ظهر جمعه دهم جمادی الثانیه همان سال به سرداب منوّر وارد شد در حالی كه جمعی از مقدّسین و افراد مورد اطمینان در آن بودند، با تضرّع و توسّل به جایگاه مخصوص نزدیك شد، شرح حال خود را بر روی دیوار می نوشت و از مردم درخواست دعا می كرد، خودش هم مدّتی طولانی دعا و توسّل داشت. هنوز دعایش تمام نشده بود كه خداوند به معجزه حضرت حجّت علیه السلام او را شفا داد و با زبان فضیح از آن جایگاه مقدّس بیرون آمد.

روز شنبه او را به محضر درس حضرت سیّد الفقهاء و شیخ العلماء، رئیس الشیعه و تاج الشریعه آقای میرزا محمد حسن شیرازی آوردند و در خدمت معظم له سوره حمد را از باب تبرك خواند. آن روز همه جا غرق در شادی و سرور شد و شب های یكشنبه و دوشنبه، علما و فضلا در صحن مطهر عسكریین علیهما السلام جشن گرفتند و چراغانی كردند و جریان را به نظم درآوردند و در بلاد منتشر ساختند.

از كسانی كه با شخص مزبور در كشتی بوده كه هم موقع مرض و هم موقع شفا یافتنش را دیده و آن قضیه را به نظم آورده، مداح خاندان عصمت علیهم السلام فاضل دانشمند حاج ملاّ عباس زنوزی بغدادی است كه در قصیده ای طولانی چنین گفت:



وَفِی عامِها جِئْتُ وَالزّائِرِینَ

إِلی بَلْدَةِ سُرَّ مَنْ قَدْ رَآها



رَأَیْتُ مِنَ الصِّینِ فِیها فَتیً

وَكانَ سُمِّیَ إِمامَ هُداها



یَشِیرُ إِذا ما أَرادَ الكَلامَ

وَلِلنَّفْسِ مِنْهُ بَراها



وَقَدْ قَیَّدَ السُّقْمَ مِنْهُ اللِّسانَ

وَأَطْلَقَ مِنْ مُقْلَتَیْهِ دَماها



فَوافی إِلی بابِ سَرْدابِ مَنْ

بِهِ النّاسُ طَرّاً تَنالُ مُناها



یَرُومُ بِغَیْرِ لِسانٍ یَزُورُ

وَلِلنَّفْسِ مِنْهُ دَهَتْ بِعِناها



وَقَدْ صارَ یِكَتْبِ فَوْقَ الجِدارِ

ما فِیهِ لِلرُّوحِ مِنْهُ شَفاها



أَرُومُ الزِّیارَةَ بَعْدَ الدُّعآءِ

مِمَّنْ رَأَی أَسْطُرِی وَتَلاها



لَعَلَّ لِسانِی یَعُودُ الفَصِیحَ

وَعَلِّی أَزُورُ وَأَدْعُو الإِلهاً





[ صفحه 228]





إِذا هُوَ فِی رَجُلٍ مُقْبِلٍ

تَراهُ وَرَی البَعْضِ مِنْ أَتْقِیاها



تَأَبَّطَ خَیْرُ كِتابٍ لَهُ

وَقَدْ جآءَ مِنْ حَیْثُ غابَ ابْنُ طه



فَأَوْمی إِلَیْهِ أُدْعُ ما قَدْ كَتَبَ

وَجآءَ فَلَمّا تَلاهُ دَعاها



وَأَوْصی بِهِ سَیِّداً جالِساً

إِنْ ادَّعَوْا لَهُ بِالشِّفآءِ شِفاها



فَقامَ وَأَدْخَلَهُ غَیْبَةَ

الإِمامِ المُغَیَّبِ مِنْ أَوْصِیاها



وَجآءَ إِلی حُفْرَةِ الصُّفَّةِ الَّتِی

هِیَ لِلْعَیْنِ نُورُ ضِیاها



وَأَسْرَجَ آخَرٌ فِیها لا سِراجَ

وَأَدْناهُ مِنْ فَمِهِ لَیَراها



هُناكَ دَعَی اللَّهُ مُسْتَغْفِر

وَعَیْناهُ مَشْغُولَةٌ بِبُكاها



وَمُذْ عادَ مِنْها یُرِیدُ الصَّلاةَ

قَدْ عاوَدَ النَّفْسُ مِنْهُ شِفاها



وَقَدْ أَطْلَقَ اللَّهُ مِنْهُ اللِّسانُ

وَتِلْكَ الصَّلاةُ أَتَمَّ أَداها



در سال آن واقعه من با زائران به شهری كه هر كس آن را می بیند مسرور شود، آمدم.

دیدم جوانی از چین در آن جا است، كه همنام امام هدایت كننده (مهدی علیه السلام) است.

این جوان هرگاه می خواهد سخن بگوید اشاره می كند، و آنچه در دل دارد به همین وسیله اظهار می نماید.

بیماری، زبانش را به بند كشیده بود و از دیدگانش اشك ها روان ساخته بود.

جوان به كنار درب سرداب كسی آمد كه همه مردم از آن درب به امیدشان می رسند.

با بی زبانی می خواست زیارت كند ولی دلش تاب نمی آورد.

شروع كرد شرح حال خودش را روی دیوار نوشتن كه: من شفا می خواهم.

من التماس دعا و زیارت دارم از هر كس این نوشته مرا می خواند.

شاید زبانم به حالت اوّل برگردد و با زبانم زیارت و دعا بجای آورم.

كه ناگاه مردی را در حال آمدن دید كه بعضی از افراد باتقوا او را می بینند.

بهترین كتاب ها را زیر بغل دارد و از همان جایگاه غیبت برون آمد.

جوان اشاره كرد كه دعا كن آنچه نوشته ام و آن آقا هم دعا كرد.



[ صفحه 229]



سپس به یك سیدی كه نشسته بود سفارش كرد كه برای این جوان دعا كنید.

آن سید از جای برخاست و دست جوان را گرفت و او را به جایگاه غایب شدن امام زمان - عجّل اللَّه فرجه الشریف - برد.

و به صُفّه ای [جایگاهی بلندتر از زمین و اتاق گونه] كه روشنایی چشم است آمد.

و دیگری چراغی روشن كرد و آن را به كنار دهان جوان آورد تا بداند كه زبانش به حركت آمده.

پس آن جا جوان به دعا و استغفار مشغول شد در حالی كه چشمانش غرق در اشك بود.

آن گاه به قصد خواندن نماز شد در حالی كه قلبش از شفا یافتن مطمئن بود.

آری خداوند زبانش را باز كرده بود! و آن نماز را با تمام شرایط خواند.

مؤلف گوید: امثال این واقعه بسیار است كه از بیم طولانی شدن مطلب آن ها را نیاوردم، شاید جاهای دیگری بعضی از آن ها را یاد كنم.


[1] سوره يوسف، آيه 100.

[2] سوره انعام، آيه 115.

[3] كافي: 287:1.

[4] كشف المحجة: 684.